امروزه، همچنان افرادی هستند که تصور میکنند خلاقیت و نوآوری به حیطه هنر مانند نقاشی و سینما و نویسندگی منحصر است؛ اما نوآوری و خلاقیت دیگر به هیچ حوزهای محدود نیست. هرکس در هرکجای دنیا و در هرشغلی، به دلیلی باید بهدنبال ایجاد خلاقیت باشد. فردی برای لذتبردن بیشتر از کارش و دیگری برای موفقیت و فردی دیگر برای آسانترشدن کاش. خلاقیت میتواند زندگی ملالآور را به زندگی مرفه تبدیل کند و سطح کیفی زندگی افراد را بهبود بخشد.
کتاب خودباوری در خلاقیت به این موضوع مهم میپردازد و با ارائهی راهبردی عملی در تلاش است تا به خوانندگان راهحلهایی برای افزایش خلاقیت ارائه دهد. اثری که تیم و دیوید کلی، نویسندگان کتاب، به دنیا ارائه کردهاند، حاصل یک عمر تجربه درزمینهی طراحی بوده است. این دو برادر که ازجمله افراد موفق درزمینهی طراحی هستند، یکی از مدارس سرآمد طراحی را نیز در دانشگاه استنفورد راهاندازی کردهاند که هماکنون مشغول ارائهی خدمات به شرکتهای بزرگ دنیاست. مجموع این اوصاف کتاب را کتابی خواندنی و ارزشمند میکند.
این مطلب را حتما بخوانید: خلاصه کتاب قدرت بیان
خلاصهی کتاب
کتاب مانند همراه و مشاور دستتان را میگیرد و به پیش میبرد. ابتدا با تلنگری شما را از خواب جزماندیشی بیدار میکند و سپس، به شما شهامت روبهروشدن با ایدههایتان را میبخشد. در مرحلهی بعد، به شما میآموزد چگونه ایدههای جدید و نابی را به مرکز ذهنتان بیاورید که در گوشهی ذهنتان در حال جرقهزدن هستند. بعد از آن، مرحلهی جهش شروع میشود؛ جاییکه برای عملیکردن ایدههایتان شروع به برنامهریزی میکنید.
پسازآن، نوبت مرحلهی جستوجو است و سپس، ایجاد تیمهای خودباور و درنهایت، حرکت بهسمت ایدههای خلاقانه. در تمام این مراحل، کتاب با استفاده از مثالهای جذاب و خواندنی باعث میشود نهتنها خستهکننده نباشد؛ بلکه بسیار هم خواندنی و جذاب بنماید؛ بهطوریکه خواننده تا اتمام آن نمیتواند از خوانش دست بکشد. حجم کتاب نیز اگرچه کم است، باعث نمیشود از عمق آن کاسته شود.
فصل اول: از تفکر طراحی تا خودباوری در خلاقیت
هستهی اصلی این فصل محوریت انسان در نوآوری است. در دنیای دیجیتالشدهی امروز، تمرکز شرکتها عموما بر دادههای کمی معطوف شده است. این فصل یادآوری میکند محصولات ما برای انسانها تولید میشوند، نه اعداد. در این فصل، هدف آن است که درک کنیم مردم حین استفاده از محصولمان چه احساسی دارند. تجربیات شخصی کمک میکند ایدههای نوآورانهی بیشتری در مواجهه با مشکلات کاربردی محصول پیدا کنیم.
فصل دوم: از ترس تا شجاعت
تصوری غالب در جهان وجود دارد که میگوید افراد نابغه هرگز شکست نخوردهاند. تمرکز این فصل بر آن است که اسطورهی یادشده را بشکند و نشان دهد اتفاقا افراد نابغه بیش از سایر افراد شکست خوردهاند؛ چراکه بیش از سایر افراد محصول تولید کردهاند.
در کارگاه سفالگری، استاد سفالگر شاگردان خود را به دو گروه تقسیم کرد: گروه اول، تمام وقت خود را روی تکمیل گلدانی سفالی میگذاشتند؛ گروه دوم، براساس تعداد گلدانهای سالم ساخت خودشان درجهبندی میشدند. نتیجهی کار بسیار جالب بود: اگرچه تمام گلدانهای گروه دوم زیبا نبود، بهترین گلدانهای کارگاه محسوب میشدند.
برادران کلی میگویند اگر میخواهید محصول فوقالعادهای تولید کنید؛ پس ساختن آن را شروع کنید. کمالگرایی نباید شما را متوقف کند.
فصل سوم: از صفحهی خالی تا بینش
این فصل راهکارهای عملی برای افزایش خلاقیت ارائه میکند. یکی از داستانهای جذاب این فصل داستان ساخت محصولی است که جان میلیونها کودک را نجات داد. سالانه حدود ۱۵ میلیون کودک نارس در جهان متولد میشوند و یکمیلیون نفر از آنها از دنیا میروند که اغلبشان در ۲۴ ساعت ابتدایی است. این نوزادها بسیار کوچک هستند و در بدن آنها چربی لازم برای تنظیم دمای بدنشان وجود ندارد. درحقیقت، سرمای اتاق عمل باعث انجماد آنها میشود.
چندین دانشجو از سرتاسر کشور برای حل این مشکل به مدرسهی طراحی برادران کلی مراجعه میکنند؛ اما مشکل موجود این بود که آنها هیچچیز از زایمان زودرس و مشکلاتش نمیدانستند. دانشجویان در بیرون قهوهخانهای از درختی بالا رفتند و آنجا روی اطلاعاتشان از این مشکل تمرکز کردند و درنهایت، به محصولی دست یافتند که علاوهبر ارزانتربودن از انکوباتورهای سنتی، کاربری آسانتری نیز داشت. این دستگاه تا امروز توانسته است جان میلیونها نوزاد را از مرگ نجات دهد.
فصل چهارم: برنامهریزی تا عمل
هرروز با محصولاتی مواجه میشویم که به درستی کار نمیکنند؛ مثلا لپتاپی که سرسختانه برای وصلنشدن به پروژکتور مقاومت میکند، ریموتی که هروقت بخواهد کار میکند و… هرکدام میتوانند زمینهای برای ایدهای خلاقانه باشند. میتوانید فهرستی از اشکالاتی تهیه کنید که در طول روز به آنها برمیخورید. این فهرست ایدههای خلاقانهی جدیدی میدهد که هرکدام میتواند تحولی در زندگی بشر ایجاد کند؛ پس بهجای اینکه شکایت کنید، از خود بپرسید چگونه میتوانم این وضع را بهتر کنم؟
فصل پنجم: از وظیفه تا علاقه
در این فصل، سه سؤال اساسی مطرح میشود:
۱. در چه کاری موفق هستید؟ ممکن است استعدادهای زیادی داشته باشید یا هیچ استعداد کشفشدهای نداشته باشید. هدف از طرح این پرسش خودشناسی است. اینکه علایق و توانمندیهای خود را بشناسید و با درکی درست از خود، بهسوی انجام کارها پیش بروید.
۲. مردم برای چه کاری به شما پول میپردازند؟ ممکن است به کشف و شناسایی آثار باستانی یا فرهنگ ملل مختلف علاقه داشته باشید؛ اما تا وقتی مردم برای این کار به شما پولی پرداخت نکنند یا راهی برای درآمدزایی از این طریق پیدا نکنید، موفقیتتان دوام چندانی نخواهد آورد.
۳. برای چه کاری به دنیا آمدهاید؟ این پرسش فراتر از پرسش اولیه است. در آن پرسش، شما به استعدادهای خود میپردازید؛ اما اینجا به رسالت خود خواهید پرداخت. هنگامیکه فرد به رسالت خود میپردازد، علاوهبراینکه آن کار را وظیفهی خود میداند، علاقهی خود را نیز در آن جهت هدایت میکند.
فصل ششم: گروههای خودباور در خلاقیت
تقریبن همیشه این چالش هست که کاری رو انتخاب کنی که بهش علاقه داری یا کاری که درامد خوبی داره خیلی موقعی های وسوسه کننده هستن که حقوق عالی ای دارن ولی حس میکنی خیلی بهش علاقه نداری از طرفی هم میتونی علاقه تو دنبال کنی ولی درامد نداشتن ریسک دارهتجربه نویسنده های کتاب رو میگه که بهشون موقعیت های خیلی خوبی پیشنهاد شده بود به یکی کاری پیشنهاد شده بود که ۳ برابر درامد فعلیش بود و یه هفته ذهنش رو درگیر کرده بود ولی در نهایت دید کارش رو دوست داره و اون پیشنهاد رو رد کردبعضیا کار رو انجام میدن تا به آخر هفته برسن ولی بعضیا حتی بدون حقوقم حاضرن کارشون رو انجام بدن تفاوت اینهمشکل اینه پول رو میشه سنجید ولی احساس رضایت و دوست داشتن خیلی قابل سنجش نیست مساله ای که هست وقتی درامد از یه حدی بیشتر میشه دیگه با رضایت نسبتی نداره حالا بعضیا درامد کمی دارن خب نمیتونن برن دنبال علاقه شون ولی چرا خیلی از آدما شغلی رو دارن که دوستش ندارن؟
خیلی شغلا هست که از بیرون وقتی آدما بهش نگاه میکنن میگن خب خوبه که شغل خوبی داری خوش به حالت ولی ممکنه تو از وضعیتت راضی نباشه شغل چیزی که تو میخوای رو بهت نده شغله فقط یه چیزیه که بتونی به بقیه در موردش بگی و احساس افتخار کنیخیلیا شغلشون رو همین طوری انتخاب کردن و زندگیشون رو ادامه دادن چیزی که به نظر عاقلانه میومده رو انجام دادن نه چیزی که دوست داشتن رو و تهش به نارضایتی شغلی رسیدنیه چیزی داریم به اسم تله “نفرین شایستگی ها” یعنی کارت رو خوب انجام میدی ولی ازش لذت نمیبری و چون خوب انجامش میدی بقیه نمیذارن ازش خارج شیطرف تحلیل گر مسائل مالی بوده ولی خب خوشش نمیومده شرکت بهش میگه برو یه MBA بخون وقتی میره دانشگاه این کلاس های IDEO رو شرکت میکنه و بعد مسیر شغلیش رو عوض میکنه هزینه دانشگاه رو به شرکت میده و تو IDEO میشه مسئول برنامه های مدیران ارشد همینجایه ویژگی آدمی که از کارش لذت میبره اینه که نمیگه سر کارم میگه شرکتم یا دانشگاهم یا تو آزمایشگاهم این طوری جواب میده
یکی از نویسنده ها (دیوید کلی) تو بوئینگ کار میکرده باز از همون کارایی که بقیه به نظرشون خیلی عالیه ولی خودت لذت نمیبریمیگه احساسم این بود که بین یه سری مهندس گیر افتادم میگه: مهم ترین کار من طراحی چراغ “دستشویی اشغال است” بود از توانایی هاش مثل انجام کاری تیمی نمیتونسته استفاده کنه و حس میکرده این کار تو مسیر شغلیش نیستبدتر از اون چیزی که این ازش بدش میومده آرزوی خیلیای دیگه بوده و حس میکرده جای یه آدم مشتاق رو گرفته خلاصه از این کار میاد بیرون تا به آدم مناسب تری برسه این موقعیتپس بین عشق برای کار و بار سنگین وظیفه برای انجام کاری که دوستش نداری تفاوت وجود دارهخلاصه باید از این تله در اومد ممکنه کار درآمد و جایگاه اجتماعی خوبی داشته باشه ولی اگه حس خوبی نمیده ازش بیا بیرون کاری پیدا کن که با مهارت و علاقه ها و ارزش هات هماهنگ باشهکار، مسیر شغلی یا موقعیت برای انجام وظیفه
۱. کار: وقتی کاری رو انجام میدی که وظیفه اس برات فقط میخوای انجام شه تا حقوقت رو بدن میخوای به آخر هفته برسی //اینجا برای پول کار رو میکنی
۲. مسیر شغلی: تو این حالت همیشه دنبال ترفیعی، دنبال ارتقا و پیشرفتی، مدام کار میکنی تا سمت بهتری بگیری حقوق بیشتری بگیری دفتر بزرگتری داشته باشی //اینجا به دنبال قدرتی هستی که کار بهت میده خلاصه خود کاره مهم نیست مقامشه که برات مهمه
۳. رضایت از انجام خود کار: کار رو به هدف دیگه ای انجام نمیدی خودش برات جذابه. این رضایت شخصی رو داره معمولن یه هدف بزرگتری رو هم دنبال میکنی با انجام این کار. خیلی وقتا به ارزش یا هدفی بزرگتر از خودت هم خدمت میکنی
همسر نویسنده کتاب (تام کلی) مهماندار هواپیماس ولی این کار خیلی براش با ارزشه براش تو دسته سوم قرار میگیره خودش رو یه پرستار میبینه روی آسمون و سعی داره خوشرو و خوش برخورد باشه با مسافرایا یکی از کسایی که تو کلاس های IDEO میومده کارش این بوده ایمنی وسایل ایمنی رو بررسی کنه مثلن ماشین چمن زن به یکی آسیب زده بوده این میرفته ببینه چی شده خیلی از کارش خوشش نمیومده چون همیشه بعد از حادثه میرسیده بعد تصمیم میگیره کارش رو عوض کنه و بره سمت طراحی و به تیم ها کمک کنه وسایلی بسازن که به افراد آسیب نزننبعضی وقتا از یه زاویه دیگه به زمینه کاریت نگاه کنی میتونی شغل مناسب رو پیدا کنییه بچه ای میبینه یه نوازنده ای ساکسیفون میزنه میگه خوش به حالت دیگه لازم نیست روزی چند ساعت تمرین کنی نوازنده هه چند لحظه بعد بهش میگه که نه این طور نیست وقتی حرفه ای میشی تمرینت تازه بیشتر هم میشهپس باید به کارت علاقه داشته باشی که بتونی زمان حرفه ای شدن هم براش وقت بذاری و برات عذاب آور نباشه
اسکات وودی یه دانشجوی دکترای بیوفیزیک بوده از این که کارش خیلی باریک و عمیق بوده راضی نبوده سعی میکرده فعالیت هایی رو انجام بده که یکم سطح بیشتری داشته باشه سمینار انگلیسی میرفته کلاس شنای گروهی میرفته اسم مدرسه طراحی اینا رو میشنوه و اونجا هم میرهآدم خجالتی ای بوده ولی خلاصه خیلی با این کلاسا حال میکنه خلاصه رویکرد های جدید رو امتحان میکنه و ترسش میریزه کارایی که مطمئن نبود نتیجه میده رو انجام میدهاسکات میگه خیلی از ما جرئت دنبال کردن ایده مون رو نداریم اگه فقط اقدام کنیم از ۹۹ درصد مردم جلوتریمبرای مثال تو آزمایشگاهشون جلسات هفتگی بوده هر هفته یه نفر دو ساعت باید ارائه میداده اومد گفت به جای این بیایم بگیم هر روز یه نفر یه ارائه کوتاه بدهبعد میره کلاس Launchpad (همون کلاس سخته که قبلن گفتیم باید تو یه هفته مثلن محصول اولیه رو لانچ میکردن یا تا آخر دوره به محصول میرسیدن و شرکت رو ثبت میکردن) اینجا مشکلاتی که دوستاش برای استخدام داشتن رو میبینه و با صاحبای کسب و کار مصاحبه میکنه خلاصه میرسه به یه ایده ای که ابزاری باشه برای ارائه رزومه خاص به کارفرما هاخلاصه با این کلاس به خودباوری میرسه و دکترا ای که فقط یکی دو سال ازش مونده بوده رو رها میکنه و میره سمت ایده خودش و روی ایده اش کار میکنهاولش مادرش خیلی ناامید و نگران بود و میگفت تصمیم اشتباهی گرفته ولی بعد یه مدت وقتی میبینه پسرش چقدر شاد تره میفهمه که نه تصمیم درستی گرفته بودهاسکات میگه فکر میکردم این خسته کننده بودن ذات کاره ولی الان از کاری که میکنم لذت میبرم و مثل تفریح کردن میمونه برامالان شرکت Foundry Hiring رو دارهخیلی از آدما چون به کارشون علاقه ندارن از همه ظرفیت خودشون استفاده نمیکننوقتی کاری رو انجام بدی که دوست داری به مخزن بی انتهای انرژی میرسی برای پیدا کردن این کارا باید یادداشت کنی که چه زمانی احساس زنده بودن میکنی داری چه کاری میکنی با چه کسایی هستی؟بعد که یه زمینه ای پیدا کردی که فکر کردی دوستش داری هر روز تو اون زمینه یه کاری انجام بده تا سبد تجربیات خلاقانه ات تو اون زمینه رو گسترش بدی
جیم کالینز یه نویسنده ایه که کتاب های زیادی داره مثل از خوب به عالی یه سخنرانی داشته بدون اسلاید و تخته ۳ تا دایره روی هوا میکشه میگه
۱. یکی از این دایره ها کاریه که بقیه حاضرن به خاطرش به شما پول بدن، چه کاریه که توش خوب هستید؟ اگه روی این کار تمرکز کنید احتمالن درامد خوبی پیدا میکنید ولی ممکنه رضایت نداشته باشید
۲. یکی از این دایره ها کاریه که دوست دارید انجام بدید بعضی مردم میگن کاری که دوست داری رو انجام بده پول خودش میاد الزامن این طور نیست ممکنه دوست داشته باشی شبا پیاده روی کنی خب این تو رو به پول نمیرسونه
۳. و دایره آخر کاریه که فکر میکنید برای انجام دادن اون به دنیا اومدید کاری که رضایت درونیتو تامین میکنه
کار مناسب میشه اشتراک این ۳ تا
از کجا بفهمی چه کاری رضایت درونیت رو تامین میکنه یکی از راه هاش اینه ببینی به حالت flow میرسی حین انجام دادن اون کار یا نه یعنی انقد غرق کار بشی که دیگه زمان برات بی معنا باشهیه روش دیگه که جیم کالینز موقع تحصیلش استفاده میکرده یه دفترچه داشته در مورد هر چی تحقیق میکرده مینوشته مثلن یه حشره میگرفته یه هفته حرکاتشو ثبت میکردهبعد میاد اینو روی خودش اجرا میکنه چرا چون تو شرکت HP کار میکرده ولی از کارش راضی نبوده یه دفترچه مثل قدیما میگیره و مینویسه حشره ای به نام جیم بیشتر از یه سال عادتای خودشو ثبت میکنه آخر روز هم اتفاقات روز رو یادداشت میکرده هم کارایی که اون رو خوشحال یا ناراحت میکردنبعد یه سال اومد بررسی کرد دید وقتی با سیستم های پیچیده کار میکنه یا وقتی به بقیه درس میده حس خوبی داره برای همین تصمیم میگیره کارش بشه تدریس سیستم های پیچیده به بقیه خلاصه HP رو ترک میکنه تا یه کار توی دانشگاه پیدا کنه (پس ممکنه کسی خلاف مسیر مرسوم خروج از دانشگاه و رفتن دنبال کار بره)خلاصه جیم کالینز فرمول موفقیت خودش رو کشف کرد ولی میراث مهمش کمک به بقیه برای پیدا کردن فرمول موفقیت خودشون بود
یکی از نویسنده های کتاب (دیوید کلی) سرطان داشته سال ۲۰۰۷ درمان میشه و میبینه یه شانس مجدد برای زندگی پیدا کرده میگه باید کیفیت روز هام رو ارتقا بدم
میاد هر شب قبل خواب کارایی که اون روز کرده و نوسانات احساسیش تو اون روز رو بررسی میکنه و توی یه تقویم مینویسه بعد میره پیش روانشناسش تا ببینن چی کیفیت روزش رو کم و زیاد میکنهمیبینه وقتی تو استودیو خودش تنهاس حس خوبی داره یا وقتی به موسیقی گوش میده کیفیت روزش بیشتره خلاصه بررسی میکنه چه فعالیتایی حالشو بهتر میکنه و چه فعالیتایی حالشو بد میکنه سعی میکنه نقطه ثقل فعالیتاشو به سمتی ببره که ازشون لذت بیشتری میبرهخلاصه توصیه میکنه ما هم همین کار رو بکنیم حالا با هر ابزاری فعالیت ها و احساسات روزانه مون رو ثبت کنیم و کارایی که دوست داریم رو بیشتر توی برنامه مون بذاریم
عبارت انگلیسیش فکر میکنم side project باشه یعنی در کنار کار اصلیت آخر هفته ها کاری رو انجام بده که دوست داری اینجوری هم به علاقه ات رسیدی هم میتونه مسیر رو برای تغییر شغلت در آینده هموار کنه ممکنه حتی روی حل یه مشکل برای کار فعلیت کار کنی و بشه بخشی از وظایفت در آیندهمثلن ممکنه به ویرایش فیلم علاقه داشته باشی خب توی گزارش هایی که قراره بدی از این مهارت استفاده کن البته اون مفهوم نمونه اولیه و ساخت سریع محصول نباید فراموش بشه اینجا همخوبه که دوستا و همکارا در مورد علاقه هاشون با هم صحبت کنن و این تبادل اطلاعات اتفاق بیفتهخلاصه باید از محدوده امن بیرون اومد و بعضی چیزا رو امتحان کرد بالاخره تهش اینه که نشه خب نشه حداقل امتحانش کردی ممکنه تو شرکت بگن مهارت لازم رو نداری تو خارج از محدوده شغلیت انجامش بده و نشون بده تواناییش رو داریاز اون طرف ممکنه کاری که میکنی نتیجه بده بعضی کتاب ها مثل هنر نوآوری تو همین زمان های آخر هفته ها و آخر شب ها نوشته شدنپروژه MRI که اوایل کتاب مثال زده بود از همین دسته کارهای جانبی بود که شد کار اصلیش بعد یه مدتبعضی وقتا نیازی نیست شرکت فعلی رو ترک کنی، فقط اراده، انرژی و خوش بینی میخوای و باید زمان بذاری تا کار رو تبدیل کنی به یه تجربه لذت بخش
خلاقیت یه عنصر دیگه هم نیاز داره به اسم جرئت پریدن اگه ازش استفاده نکنی به تدریج از بین میرهخیلیا میگن من میتونستم نویسنده خوبی بشم بازیگر خوبی بشم یا از این مسائل ولی ترس از شروع کردن باعث شده هیچ وقت به اون سمت نرن برداشتن قدمای کوچیک خیلی مهمهیه مدیری به اسم مونیکا کار خودشو با همین قدمای کوچیک شروع کرده اولش فکر میکرده سر کار باید خلاقیتش رو پنهان کنه بعد دیده نه چقدر کمک کننده اس از اون وقت دیگه دفترش شبیه استودیو طراحی شدهبه مشکلات بیشتر دقت میکرده سریع هر چیزی میدیده ثبت میکرده با آدما مصاحبه میکرده ایده پردازی میکرده خلاصه همه روش های تفکر طراحی. آدمی که هیچ اختراعی ثبت نکرده بوده یهو میبینه توی یه سال بیش از ۱۰ تا اختراع ثبت کرده
اگه میخوای تو زندگی خودت تغییری ایجاد کنی از مسئولیت صرف برسی به اشتیاق واقعی باید بدونی جایگاه الانت تنها انتخاب ممکن نیست. شکست هزینه امتحان چیزهای جدیده. شکست بد نیست اینکه چیز جدیدی رو امتحان نکنی بده.یه وکیلی بوده به اسم لورن خیلی تو مطالعه مورد ها خلاقیت به خرج میداده بقیه فقط دنبال نمره گرفتن بودن خب از روش های عادی استفاده میکردن مثلن این case که الان داریم مشابه قبلیش چی بوده به چه نتیجه ای رسیده چند درصد احتمال موفقیت داره پس اگه زیاد موفق بوده الانم همونه. ولی لورن دوست داشته به جزئیات توجه کنه ببینه زندگی شخصی و بک گراند متهم و شاکی چطور بوده و خیلی با جزئیات بیشتر بررسی کنه.یه پرونده ای بوده قطار زده بوده به یه نفر لورن وکیل این شده بوده میدونسته هم حقایق به نفع شرکت ریلی عه. میاد روش رو عوض میکنه و سعی میکنه که هیئت منصفه با کسی که آسیب دیده همدلی کنن و خودشونو جای اون بذارن و اون پرونده رو میبره خلاصه.یا معلمی بوده که بعد از شرکت توی کلاس های خلاقیت کلاس درس رو برای بچه ها مهیج تر میکنه. سعی میکنه چیزایی که درس میده کابرد داشته باشن. از مهارت ریاضی برای ساخت ماکت ها استفاده میکردن برای مثال.
اگه تو موقعیت شغلی گیر افتادی که به نظر خوبه، ولی حس خوبی بهش نداری، فکر کن چه مرز مشترکی بین فرصت های شغلی و علایقت وجود داره. بگرد برو به همون سمتی که هم حس خوبی بهت میده هم به نظر خوبه.
ایجاد نوآوری در هر سازمان بهندرت فعالیتی انفرادی است. اگر میخواهید درون سازمانتان چشمههای نوآوری و خلاقیت همیشه جوشان باشد، باید فرهنگ نوآوری را در سازمان ایجاد کنید. همچنین، نویسندگان معتقدند ایدهی بد وجود ندارد و گروه خودباور بهجای ناامیدکردن افراد از ایدههایشان، به فکر بهترکردن ایدهها هستند.
فصل هفتم: ایجاد خودباوری در خلاقیت
در این فصل، ابزاری ارائه داده میشود تا با استفاده از آنها تفکر خلاق خود را تمرین دهید و شکوفا کنید. البته لزومی ندارد تمام تمرینها را انجام دهید؛ اما توجه کنید هرچه تمرینات بیشتری انجام دهید، عضلات ذهن خود را برای خلاقیت ورزیدهتر میکنید. مهمترین ایدهی این بخش و مهمترین پیام کتاب این است: «ارزش نه در ایده، بلکه در اقدام است».
دربارهی نویسندگان
دیوید کلی که تجربهی کار در شرکت بویینگ را در کارنامه داشت، پس از دریافت درجهی استادی از دانشگاه استنفورد در رشتهی طراحی، شرکت خصوصی خود درزمینهی طراحی محصول را تأسیس کرد. دیوید کلی حدودا در ۶۰ سالگی به سرطان حنجره مبتلا شد و بههمراه برادرش، تام، تصمیم گرفت اگر از این بیماری نجات پیدا کرد، ثمرهی سالها تجربهاش را در قالب کتاب حاضر به جهانیان عرضه کند. همانطورکه مشخص است، دیوید توانست از این بیماری جان سالم بهدر ببرد و کتاب «خودباوری در خلاقیت» نیز که ثمرهی همکاری این دو برادر است، توانست به شهرتی جهانی دست پیدا کند.
دربارهی کتاب و ترجمهی آن
کتاب «خودباوری در خلاقیت» با نام کامل Creative Confidence: Unleashing the Creative Potential Within Us All در سال ۲۰۱۳ و در ۳۰۴ صفحه چاپ شد. در سال ۱۳۹۴، نشر آریانا قلم این کتاب را با ترجمهی مرتضی خضریپور و مهدی کیامهر بهصورت تمامرنگی روانهی بازار نشر کرد تا فارسیزبانان نیز بتوانند از آن استفاده کنند.